«رخدادها خطِ بطلان میكشند بر پيشبينیها»؛ این جملهی اول کتاب «انفجار: مارکسيسم و قيام فرانسه» است؛ گرچه به رخدادهای مصنوعِ بشر اشاره دارد اما صدقِ آن بر هر رخدادِ هراسناک و خرابهسازی، تعیمپذیر است.
آدمی از روی طبع، از حقيقتِ عجزِ خویش بيشتر از مرگ میهراسد و این حقيقت برای او، بهمراتب نفرتانگيزتر از مرگ است. بعضی از حقيقتها همچون «تله» هستند و نمیتوان پای در آنها نهاد و به دامشان نيفتاد. این ما نیستیم که آنها را به چنگ میآوریم، بل آنها هستند که ما را گير میاندازند.
لحظهی گیر اُفتادن، تمام خاطرهها، گذشتهها، برنامهها، ايدهها، اميدها، شهوتها، دانشها و هراسهای بشر در يک لحظه، بَدَل به اُبژهای ناب میشود و سوبژه نیز پاکیِ ابدی را نیّت میآورد؛ نیّت میآورد از تمامی تعينات و ممکناتِ مادّی تخليه شود، اما به شرطی که فرصتِ جبران بیابد. فرصت که حاصل شد، بازهم «انسان» میشود و طینتِ نِسیانجویش بر وجدانِ وعدهپرورش غالب میشود و چشم از عبرتپذیری فرو میبندد و به خاطرهخوانی اکتفا میکند.
زلزلهای که پیکرِ سرپلذهاب و ثلاث باباجانی را به خاک مالید و شهرهای همجوار را حیران ساخت نیز پيشبينیها را در خود بلعید و این بشرِ مُدّعیِ مُستغنی را با ارادهای مافوقِ نَما روبهرو کرد و جهان را به تماشای اثباتِ عجزِ بشر در برابر گیتی فراخواند و این حقیقت را در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، مُجدّداً به نمایش گذاشت.
اما این زلزله، علاوه بر اثباتِ این حقیقت، حاملِ برکت نیز بود. من این زلزله را یک «مصیبتِ مبارک» میخوانم؛ زیرا جانهای خُفته را برپا داد و دلهای خسته را جلای نوعدوستی بخشید و پیمانِ اخوّت را به عنوان آرمانِ ضامنِ ایمان، مرئی نمود و قامتِ خمشدهی فضیلتهای اخلاقیِ گمُشدهی عصرِ مجازی را در دنیای واقعی، راست و تنومند گرداند.
کاش در امتدادِ اندیشهی خدمت، شفقّت و اخوّت آنقدر جوشید و کوشید تا در این بحرانِ تراژدیکِ دور از توقع که چشمانِ آسمان را نیز به گریه انداخت، برای دلهای داغدیدهی این مردمِ محرومِ مصیبتزدهی رنجخورده، مرهم بود و در حملِ بارِ این ماتم، به شراکت با روحشان نشست و برخاست.
نظرات